مست بهار
ا ین روزها از هر فرصتی برای رفتن به بیرون از خانه و دیدن طبیعت قشنگ بهار استفاده می کنیم. دیروز هم خیلی ناگهانی با خاله آزاده و باران کوچولو قرار پارک گذاشتیم. دیانا جونم مثل همیشه بی میل لباس پوشید ولی بعد با هیجان زیاد منتظر رفتن شد و حاضر نبود ذره ای صبر کند و جدیدا خودش هم میگه "صبر نمی کنم. بریم". سوار قطار شهری شدیم و به پارک رفتیم. انگاری بهار تو پارک ملت یه جور دیگه خودشو به ما نشون میده. خاله آزی نشسته بود نقاشی می کرد و باران و دیانا هم خوراکی می خوردن و اطراف رو نگاه می کردند و کیف می کردن از این همه قشنگی و سبزی. دیانا در حال خوردن آلبالو خشکه چیزی که عاشقشه این هم دیانا جون در حال تعارف سیب...